زندگی نامه باخ

باخ در سال ۱۶۸۵ در ايسناخ، تورينگه به دنيا آمد. اكثر اعضاى خانواده او هنرمند بودند و سطح آنها بالاتر از نوازندگان محلى در مكان هاى عمومى و كليساها بود. اگرچه در آن زمان هنر موسيقى كلاسيك هنوز دوران اوليه و تجربه اندوزى خود را مى  گذراند، اما بيشتر اعضاى خانواده باخ موسيقيدان  هايى توانا و همه فن حريف بودند؛ اگرچه تعداد بسيار كمى از آنها توانستند تا حدى به توانايى هاى اين آهنگساز بزرگ نزديك شوند. در قرن 19 به طور بسيار رايجى، معمول بود كه آهنگساز و دستيار نوازنده باشد و در صورتى كه نوازنده نمى توانست درباره موضوعى مشخص، بداهه  نوازى كند، از آهنگساز استفاده مى شد. نوازنده ها نيز بيشتر در مراسم ويژه مذهبى، سياسى و … خدمات خود را ارائه مى كردند.

سباستين در ۱۰ سالگى يتيم شد و از آن پس با يوهان كريستف _ برادر بزرگش _ زندگى مى كرد. همانجا بود كه آموزش رسمى سازهاى مختلف براى او امكان پذير شد. براى ما روشن نيست كه برادر سباستين كريستف _ آيا خودش هم آموزش آهنگسازى مى داده و يا اينكه اصلاً آهنگسازى مى كرده است يا خير.  در هر حال سيستم آموزشى آن دوره، بر فراگيرى و آموزش از نمونه هاى قديمى و تلخيص ايده هاى آنها براى خلق آثار جديد تأكيد داشت. به نظر مى رسد اين روش، صبورى و تحمل پذيرى خاصى به باخ داد.  باخ حتى در آثار اوليه خود نيز توانايى زيادش در كپى كردن، گسترش دادن و پروراندن آثار گذشته را نشان داد؛ قطعه هايى كه براى ارگ و كلاوسن نوشته بود استعداد،  ابتكار و قدرت بداهه نوازى او را به رخ مى كشيد. در اين آثار معمولاً او به مسيرى مى رود كه حركت انگشتانش بر كلاويه ها او را هدايت مى كنند! دو كشش درونى و توانايى كاملاً متناقض در باخ وجود دارد كه باعث متبحر شدن اين هنرمند شده است:  از يك طرف او«بداهه نواز» بود و از طرف ديگر بسيار «متفكرانه» با مسائل برخورد مى كرد و با وسواسى مثال زدنى تك تك نت ها را كنار هم قرار مى داد.

يك درس از ويوالدى:

باخ، ابتدا از نوازندگان ارگ كليسايى و دربار بود كه در اين مشاغل نوازنده موفقى هم شد. چرا كه سرانجام در دهه دوم قرن18 به سمت نوازنده رسمى دربار و ارتقا يافت. او در آن زمان توانست علاقه خود در زمينه آهنگسازى براى ارگ و كلاوسن را پرورش دهد؛ و از طرفى از آنتونيو ويوالدى آهنگسازى كه موسيقى سرزنده و مورد پسندى براى عامه مردم خلق مى كرد، درس هاى بسيارى آموخت؛ موسيقى ويوالدى در دربارهاى شمال آلمان بسيار محبوب بود و باخ از اين آثار برجسته كه براى سازهاى زهى تنظيم مى شدند، بسيار الهام گرفت. در اينجا بود كه وجه تحليلگر باخ به كمك او آمد و لذا توانست با استفاده از تكنيك برگشت و ترجيع، قفل موسيقى را براى دست يافتن به تمام اهداف خود بگشايد و يك گنجينه  سازى بسيار موفق تصنيف كند. موفقيت اين تكنيك در غافلگير كردن انتظارات شنونده است:بدين ترتيب كه در هنگام شنيدن قطعات مى دانيم يك ملودى آشنا به زودى بر مى گردد، اما نمى توانيم پيشاپيش حدس بزنيم كه اين مسأله در كدام بخش، يا در چه زمانى و حتى در كدام كليد اتفاق مى افتد.

باخ كنسرتو، براندنبورگ را در دورانى كه خود از آن به عنوان دوران شاد زندگى اش ۲۳-۱۷۱۷ ياد مى كند، نوشت.در اين زمان او كاپل فايستر شاهزاده لئوپولد بود و در واقع تنها دوران زندگى باخ بود كه مستقيماً به موسيقى كليسايى نپرداخت.  باخ از اشتياق شاهزاده،  براى شنيدن قطعه هاى جديد لذت مى برد. اما متأسفانه ازدواج لئوپولد با زنى بى علاقه به هنر، موقعيت باخ را در خطر انداخت. در سال ۱۷۲۱ باخ كه همسر خود را از دست داده بود، بار ديگر در همان سال ازدواج كرد و در سال ۱۷۲۳ در لايپزيك مشغول به كار شد و با سرعتى حيرت  انگيز آثارى زيبا در موسيقى آوازى، براى مراسم يكشنبه هاى كليساى سنت توماس نوشت.او در مدت ۵ سال حداقل سه مجموعه «كانتات» تصنيف كرد كه تمام مراسم يكشنبه ها و اعياد مذهبى يك سال اين كليسا را پوشش مى داد. احتمالاً داستان قدرت باورنكردنى باخ در خلق اين آثار از خود آنها معروفترند! متن اين آثار با طبيعت خود كه براساس تعاليم كاتوليكى انسان ها را از پرداختن به مسائل جنسى نهى مى كند در مقابل موسيقى پرشور آن،  بسيار عجيب است؛ با اين همه موج اخيرى كه براى اجرا و ضبط اين نوع آثار به راه افتاده، به همگان نشان داده است كه همين قطعات جزو حيرت آورترين آثار باخ از منظر حسى و ساختار موسيقايى هستند.

دوران بحرانى:

باخ در سال ۱۷۳۶ هنگامى كه آهنگساز مخصوص پادشاه لهستان بود، بر قله هاى موفقيت حرفه اى اش ايستاده بود؛ اما يك سال بعد شاگرد سابق او _ يوهان آدلف شايبلر _ نقد بسيار تند و صريحى بر آثار اين آهنگساز بزرگ نوشت؛ شايبلر مدعى شد: «لطافت» در موسيقى باخ بسيار كم به چشم مى خورد؛ او از «عنصر طبيعت» در موسيقى خود دور شده و با سبكى ديرفهم و مغشوش آثارش را ارائه مى كند. علاوه بر اينها به اعتقاد شايبلر، باخ با تعيين دقيق تمام جزئياتى كه نوازنده بايد اجرا كند، در كار هنرى به افراط افتاده است؛ ضمن اينكه تمام صداها در آثار باخ به يك اندازه مهم بوده و از تركيب آنها يك خط واحد به وجود نمى آيد. شايبلر در نهايت مدعى بود كه تمام اجزاى موسيقى باخ با طبيعت در تضاد است.اين شاگرد سابق باخ ظاهراً بسيار تحت تأثير نوع نگاه و جريان رايجى در آن زمان بوده كه موسيقى را ملودى هاى شاعرانه مى دانست كه از طبيعت الهام گرفته شده اند و نوازنده در اجرايشان به هر شيوه كه خودش بخواهد، آزاد است. اما طرفداران باخ، كاملاً متفاوت با شايبلر مى انديشيدند. يكى از اولين طرفداران او يوهان آبراهام برنبائوم بود.

او نكاتى ارزشمند _ كه احتمالاً از خود باخ اخذ كرده بود _ درباره آثار او گفت؛ اول اينكه باخ از قوانين مسلم آهنگسازى پيروى كرده و لذا طبق تعريف، هرگز نمى تواند مغشوش كننده باشد. دوم اينكه اگر براى هنر «حقيقى» تقليد از طبيعت ضرورى باشد، حركت به سمت آن نيز خود به خود اجتناب ناپذير خواهد شد. بنابراين نبايد فراموش كرد كه همواره در طبيعت چيزهايى براى گمراه كردن هنرمند وجود دارند. به بيان ديگر برنبائوم مى خواست بگويد: «هر چه هنرى باعظمت تر و باشكوه تر باشد، بيشتر مى تواند زيبايى ها را از دل طبيعت استخراج كند.»در نگرش برنبائوم به باخ، همان برداشت كلاسيك از موسيقى به عنوان «زبانى جهانى» بسيار مشهود است. حتى هنگامى كه او مباحث زيبايى شناسى «هنر مدرن» را پيشگويى مى كند. باخ به اينكه «قوانين آهنگسازى» حتماً بايد «نظم آفرينش» را بازتاب دهد، چندان معتقد نبود. اعتقاد او به اينكه موسيقى وسيله اى است كه گاه بايد از ناهنجارى هاى طبيعت نشأت گيرد، به روشنى نشانه اى از «مدرنيته ابتدايى» بود.

به نظر مى رسد باخ، مجموعه بزرگ آثارش براى ارگ به نام «Clavier Ubung Vol 3 » را بيشتر براى پاسخ گفتن به حملات منتقدش شايبلر نوشته است. در اين اثر او از فرم هاى پلى فونى دوره رنسانس تقليد كرده است و به شيوه اى باشكوه و با بهره بردن از رازآميزترين سبك هاى آهنگسازى، از جمله كانن آشكارا ادعاهاى شايبلر را درباره خودش رد كرده است.باخ در آخرين دهه زندگى اش خارق العاده ترين آثار موسيقى برنامه اى خود مانند «وارياسيون گلدبرگ» و «مس براندنبورگ» را خلق كرد. آثار باخ در اين دوره كه ديگر ميانسال شده بود، با تكنيك هاى دشوار و متعددى كه در بعضى موارد بايد مانند يك پازل در ذهن شنونده حل شوند(!) بسيار «گوشت تلخ» به نظر مى رسند. اگرچه اين آثار براى اجرا در كنسرت ها، ارزش خاصى ندارند، اما هر نوازنده اى ناچار است كه آنها را بيش از ساير قطعات باخ تمرين كند.

مرگ:

باخ که به سبب بي کاري بسيار بي حوصله شده بود در پايان موعد استراحت قبل از آنکه پزشک چشمان او را معاينه کند، خود اقدام به باز کردن چشمانش کرد و اجازه داد تا نور به آنها تابيده شود. بله او توانست افراد خانواده خود را در اطراف خود ببيند و به همين سبب بسيار هيجان زده شد. شدت هيجان بزرگ مرد موسيقي آنقدر بود که وي را چند ساعت بعد دچار حمله قلبي کرد. باخ به مدت ده روز در بستر بيماري و بيهوشي بسر برد و بالاخره در 28 جولاي 1750 پس از برجاي گذاردن بيش از 1000 کار موسيقي از دنيا رفت. متاسفانه هنگامي که باخ از دنيا را رفت بتدريج پيانو جاي ارگ کليسا را گرفته بود و از آنجايي که او نوازنده قدر و تواناي ارگ بود و بيشتر به همين خاطر مشهور شده بود؛ کم کم بجز خانواده او کسي از او نام نمي برد و خيلي زود نامش به فراموشي سپرده شد. همسر او آناماگدلنا ده سال پس از باخ همچنان به سختي زندگي با چهار فرزند را ادامه داد.

جالب است بدانيد که محل دفن باخ تا حدود يکصد سال گم بود تا اينکه در اواخر قرن نوزدهم توسط يک مورخ کشف شد. شايد ندونيد که تا يک صد سال پس از مرگ يوهان سباستيان باخ هيچ کس وي را بعنوان يک موسيقي دان بزرگ نميشناخت! او در سال ۱۶۸۵ بدنيا آمد و در سال ۱۷۵۰ نيز فوت کرد اما تقرييا” تا قرن نوزدهم کسي نامي از وي نبرد. افتخار شناساندن باخ به دنياي موسيقي نصيب شومان و مندلسون شد. البته موتزارت و بتهوون هم اورا ميشناختتند اما آنقدر درگير تحليل کار هاي وي بودند که همتي براي شناساندن وي به دنيا نکردند. خبر کشف باخ به سرعت از آلمان به انگليس منتشر شد. اين دو نفر (شومان و مندلسون) باعث شدند تا در سال ۱۸۵۰ انجمني بنام Bach Gesellshaft در آلمان تشکيل شود و نسبت به ثبت و انتشار آثار او اقدام کند. در اين انجمن ۲۳ نفر از خاندان هاي سلطنتي از سراسر جهان شرکت داشتند. ميگويند اين انجمن آن چنان در کار شناساندن باخ به دنيا موفق و خوب عمل ميکرد که حتي اگر خودش زنده بود مات و مبهوت ميشد. باخ فکرش را هم نمي کرد روزي اورا بزرگترين مصنف موسيقي در روي زمين تصور کنند.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید